جدول جو
جدول جو

معنی بی سرپناه - جستجوی لغت در جدول جو

بی سرپناه
بی سرپرست، آلاخون والاخون، فاقد خانه و سرپناه، بره ی بی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی پناه
تصویر بی پناه
آنکه دوست و آشنا و پشتیبان ندارد، بی کس، بی یاور
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
که پناه ندارد. رجوع به پناه شود، بی اندازه. (ناظم الاطباء). کثیر. بیشمار. خارج از اندازه:
کجا جای بزم است گلهای بیحد
کجا جای صید است مرغان بیمر.
فرخی.
قلعه ای دیدم سخت بلند و نردبان پایهای بیحد و اندازه. (تاریخ بیهقی).
گویند عالمی است خوش و خرم
بیحد و منتهاست درو نعما.
ناصرخسرو.
چهار است گوهر فزون بی از آنک
بکار اندرون بی حد و منتهی است.
ناصرخسرو.
سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان
بیحد و بیمر که بیحد زیبد و بیمر سزد.
سوزنی.
دلم ز انده بیحد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید.
مسعودسعد.
خشم بیحد مران و طیره مگیر.
سعدی.
- بی حد و حصر، بی اندازه و بی انتها
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی پناه
تصویر بی پناه
بی یار و یاور
فرهنگ لغت هوشیار
بی کس، بی مامن، بی ملجا، بی حفاظ، بی ملاذ، بی پشت وپناه، بی حامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد